معنی فرمانده مغولی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
مغولی. [م ُ غ ُ](ص نسبی) نسبت است به مغول.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به مغول. مربوط به مغول: خط مغولی و اویغوری و علوم و آداب ایشان بیاموزد.(تاریخ غازان ص 8). لغتهای مختلف مغولی خود منسوب به اوست.(تاریخ غازان ص 171). هر آفریده ای که اندک خط مغولی می دانست او را در خانه می نشاندند.(تاریخ غازان ص 314).
فرمانده
فرمانده. [ف َ دِه ْ] (نف مرکب، اِ مرکب) حاکم و آمر. (آنندراج). کسی که حکم و فرمان میدهد و امر می کند. (ناظم الاطباء):
چاکران تو همه فرماندهان عالمند
ای همه فرماندهان پیش تو در فرمان بری.
سوزنی.
ای حاکم کشور کفایت
فرمانده فتوی ولایت.
نظامی.
زنی فرمانده است از نسل شاهان
شده جوش سپاهش تا سپاهان.
نظامی.
گر زر و گر خاک ما را بردنی است
امر فرمانده به جای آوردنی است.
مولوی.
ندانم که گفت این حکایت به من
که بوده ست فرماندهی در یمن.
سعدی (بوستان).
|| کسی که حکم را اجرا می کند. || سردار و امیر و پادشاه. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح نظامیان، افسری را گویند که یک یا چند واحد نظامی در تحت فرمان وی باشد: فرمانده گروهان. فرمانده گردان. فرمانده هنگ. فرمانده تیپ. فرمانده لشکر. فرمانده سپاه.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به مغول مربوط به مغول
فرمانده تاکتیکی
فرمانده رزم آرایی
فرمانده
کسی که حکم و فرمان میدهد و امر میکند
فرهنگ عمید
(نظامی) افسر ارتش که به عدهای سرباز فرمان میدهد،
آنکه فرمان بدهد، فرماندهنده،
[قدیمی] حاکم،
* فرمانده کل قوا: (نظامی، سیاسی) آنکه تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند،
مترادف و متضاد زبان فارسی
آمر، امیر، سالار، سپهسالار، سردار، سرکرده، سرلشکر،
(متضاد) فرمانبر
فارسی به عربی
حاکم، رییس، زعیم، عمید، قائد
فارسی به آلمانی
Admiral [noun], Befehlshaber [noun]
فرهنگ معین
(~. دِ) (ص فا.) فرمان دهنده، کسی که فرمان بدهد. در ارتش مافوقی که به زیردستان فرمان دهد.
فارسی به ایتالیایی
capitano
معادل ابجد
1466